-
サマリー
あらすじ・解説
در خبر ۷ این هفته باهم بخشهایی از نامه خانم مهوش ثابت، زندانی بهائی در ایران رو مرور میکنیم که نگاهی دارند به بیعدالتی و ستمی که بر پیروان این آئین در ایران در طول سالهای پس از انقلاب اسلامی روا داشته شده. خانم ثابت در ابتدای این نامه مینویسند:
وقتی انقلاب شد، من ۲۶ ساله بودم. مدیر یک مدرسه در جنوب پایتخت یک روز حکمی به دستم دادند. من برای کار کردن رد صلاحیت شده بودم.همان روزها از ادامه تحصیل در دانشگاه هم رد صلاحیت شدم. همسرم پانزده روز یکبار به خانه میآمد. او چند سال بود در یک کانتینر آلومینیومی در حاشیه رودخانه کرج در شهریار در سرما و گرما کار میکرد. او مشغول ساخت و ساز یک کارخانه شن و ماسه بود اما یک هفته قبل از راه اندازی، کارخانهاش را مصادره کردند. او هم «رد صلاحیت» شده بود. پدرم، برادرم، همه اقوام و دوستان و هم کیشانام به تدریج بیکار و خانهنشین شدند و زندگی همه ما در معرض توفان قرار گرفت. صدها نفر در سراسر کشور دستگیر و زندانی شدند و هر روز خبر اعدام تعدادی از آشنایان و دوستان را از رادیو میشنیدیم.
خانم ثابت در بخش پایانی این نامه بعد از بیان نمونههای بسیار از رنج بهائیان ایران اشاره میکنند که:
مردم ایران را مخاطب قرار میدهم و میگویم که اگر حکومتِ کشورمان ما را برای زندگی «رد صلاحیت» کرده است شما نکنید. ما هم مانند سایر مردمان این مرز پرگهر حق داریم زندگی شایستهای داشته باشیم. از حقوق شهروندی برخوردار شویم، کار و کسب مناسب با قابلیت و توان خود داشته باشیم، دانشگاه برویم. روابط مبتنی بر احترام متقابل با هم میهنانمان داشته باشیم. همه حق دارند عقاید خود را داشته باشند و بر آن اساس زندگی کنند. همه حق دارند از آسایش و امنیت برخوردار باشند و از هرگونه آزار و تعدی توسط هر فرد یا هر گروه در امان بمانند و همه توش و توان خود را به جای دفاع از خود صرف آبادانی کشور کنند. هموطنان داستان ما یکی است. لطفا شما ما را رد صلاحیت نکنید و روایتهای ما را از زبان خودمان بشنوید.
وقتی انقلاب شد، من ۲۶ ساله بودم. مدیر یک مدرسه در جنوب پایتخت یک روز حکمی به دستم دادند. من برای کار کردن رد صلاحیت شده بودم.همان روزها از ادامه تحصیل در دانشگاه هم رد صلاحیت شدم. همسرم پانزده روز یکبار به خانه میآمد. او چند سال بود در یک کانتینر آلومینیومی در حاشیه رودخانه کرج در شهریار در سرما و گرما کار میکرد. او مشغول ساخت و ساز یک کارخانه شن و ماسه بود اما یک هفته قبل از راه اندازی، کارخانهاش را مصادره کردند. او هم «رد صلاحیت» شده بود. پدرم، برادرم، همه اقوام و دوستان و هم کیشانام به تدریج بیکار و خانهنشین شدند و زندگی همه ما در معرض توفان قرار گرفت. صدها نفر در سراسر کشور دستگیر و زندانی شدند و هر روز خبر اعدام تعدادی از آشنایان و دوستان را از رادیو میشنیدیم.
خانم ثابت در بخش پایانی این نامه بعد از بیان نمونههای بسیار از رنج بهائیان ایران اشاره میکنند که:
مردم ایران را مخاطب قرار میدهم و میگویم که اگر حکومتِ کشورمان ما را برای زندگی «رد صلاحیت» کرده است شما نکنید. ما هم مانند سایر مردمان این مرز پرگهر حق داریم زندگی شایستهای داشته باشیم. از حقوق شهروندی برخوردار شویم، کار و کسب مناسب با قابلیت و توان خود داشته باشیم، دانشگاه برویم. روابط مبتنی بر احترام متقابل با هم میهنانمان داشته باشیم. همه حق دارند عقاید خود را داشته باشند و بر آن اساس زندگی کنند. همه حق دارند از آسایش و امنیت برخوردار باشند و از هرگونه آزار و تعدی توسط هر فرد یا هر گروه در امان بمانند و همه توش و توان خود را به جای دفاع از خود صرف آبادانی کشور کنند. هموطنان داستان ما یکی است. لطفا شما ما را رد صلاحیت نکنید و روایتهای ما را از زبان خودمان بشنوید.