-
サマリー
あらすじ・解説
قهرمان شصتودوم، بابای من و برادرم: از زمانی که یادم میاد خانواده من این بوده: من، پدرم و برادرم. ما میدونستیم که بابا، پدرِ واقعی برادرم نیست ولی درموردش حرف نمیزدیم، حتی بهش فکرم نمیکردیم.
قهرمان شصتوسوم، مادرم و تریسی: قبل از فوتش به بابا گفت که دلش میخواد بابا دوباره عاشق بشه. گفت: «من یه زن خیلی خوب برات پیدا میکنم. کسی که دخترامو دوست داشته باشه، و مهمتر از اون، اهل برف باشه.»
قهرمان شصتوسوم، مادرم و تریسی: قبل از فوتش به بابا گفت که دلش میخواد بابا دوباره عاشق بشه. گفت: «من یه زن خیلی خوب برات پیدا میکنم. کسی که دخترامو دوست داشته باشه، و مهمتر از اون، اهل برف باشه.»